گشته ام از خود ز خود بی اختیار هرچه هستی است این جهانش نیست کار
چهره پنهان کرده ای پشت نقاب انعکاسش درد و رنجم آشکار
درد و رنجم از همین زندان بود جان گریزان از تن است و خوار و زار
چشمه ایی جاری شده از بطن ون چشمه های کون و هستی بیشمار
قطره ایی گر راه بری در عمق ون نیک بینی کل عالم شرمسار
قطره ایی یا آن وجود جوهری آسمانها و زمین با کار و زار
اتصالم کن به اسرار وجود تا رها یابم ز هجرت یار یار
چون خلیل الله بزرگ انبیا هر رهی در پیش او شد آشکار
یا محمد خاتم کل رسل گشت مسرور و سعید از بزم یار
مخلصی و صادقی و چاکری پیشه کن در راه عشق چون یار غار
اقتباس در مقام بندگی استقامت از عُمَر چون کوهسار
بیعت رضوان مرشد با مرید دوری عثمان نمودش بیقرار
قاضیا درد و غمت پایان شود شو مرید شیر حق دلدل سوار