به تنگ انوه رسیدم با دل تنگ تنم مجروح و پاهایم شده لنگ
پیاله بر زدم آبی ز برکه زگرمی دور فکندم بار و خرقه
ولی این آب آب کوثرم نیست کنارم ساقی و مه دلبرم نیست
همان آبی گرش یکبار بنوشم عطش دور افکند از جان و هوشم
به باغ و گلشن و روی چو ماهت ز اول عادتم دادی کنارت
ولی افسوس به دورم کردی افسوس پیشمانم پریشان داد و افسوس
ز دست کی بنالم از دل خویش ز خود کرده پریشان شد دل ریش
چرا گولم زدی شیطان بدینسان چرا آتش زدی بر پیکر و جان
ز اوج افکنده گشتم بر دل خاک چقدر زجرم دهی من کی شوم پاک
ز نافرمانیت هیهات هیهات ز دور افتادنت قلبم شده مات
وزیر و شاه و شهنه کل عالم به پیش کبریائیت سر کنند
خم ندارم مآمنی اینجا و آنجا ندارم ساحلی غرقم به دریا
ولیکن رحمتت بی حد و چون است ز هرچه فکر کنم باز هم فزون است
امیدوارم که برگردم به بازار رها یابم از این درد دل آزار
ایا قاضی تو حاجت بر خدا بر به غیر از او نداری یار و یاور